ترجمه از یوسف
جناب سوک چونگ گنجای مایتیریا رو به شما سپردند
و شما رو به عنوان مایتریای حقیقی خطاب کردند
این به این معنیه که شما امپراطور میشید
این خواسته منه که پدرزن امپراطور بشم
تا اون موقع از خودتون مراقبت کنید
چرا این اتفاق میفته؟
چرا مردم چنین انتظاراتی از من دارن؟چرا؟
هر کی این کتابو بخونه چیزهای متفاوتی داخلش میبینه
تنها یک نفر تونست معنای واقعی شو درک کنه
اونو به خوبی یاد بگیر چون
تو این دنیا
آینده سونگ آک در دستان شماست
شما یک امپراطوری جدید با نام ما میسازید.
من به شما امیدوارم اقا
از چیز هایی که پدرت تون میخواستن نترسید
کاری که پدران ما میخوانو فراموش نکن
من اومدم تا مایتریا رو ببینم
نه دروغین بلکه مایتریای حقیقی رو
مایتریای واقعی
افراد زیادی منو زیر نظر دارن
من یک امپراطور بشم؟
در حال حاضر
من کتاب مخفی رو میخونم ولی
که من یک امپراطور میشم
منم هیچ میلی به این کار ندارم
..چه قدر ناراحت کننده
اگه فقط اعلیحضرت بتونه
چرا باید تو این راه پوچ قدم بزارم؟
مشاور تپیونگ
بله
چرا اعلیحضرت خواستن که ارباب ما برگرده؟
شاید به خاطر وضع سیاسی که اخیرا تغییر کرده
و در رابطه با مسائل اخیر چوریونگ
من از مسئله ناراحتم
تو چول وون آشفتگی زیادی وجود داره
حق با شماست
همچنین،استاد خیلی زود متوجه همه چی میشه
بهتره فعلا خودشو از این شرایط دور نگهداره
چی کار میتونیم بکنیم که مردم خودشون همه چیو تشخیص یدن؟
به نفعه که هر چه زود تر برگردیم
در اسرع وقت باید این کارو بکنیم
موندن تو چول وون عاقلانه نیست
بله،ما دوباره باید به قلعه برگردیم
امیدوارم چوریونگ بدون ما امن باشه
حتما همین طوره
حتما همین طوره
ژنرال یون و برادران چیون از اونجا دفاع میکنن
ما باید حمایت های اهیگائه رو هم داشته باشیم
رفته؟
اون که تازه ازدواج کرده
بله پدر
درسته باید عروس جدیدشو
اون نمیتونه تو جنگ هاش اونو همراه خودش ببره
درسته ولی من حیرت زده شدم که
خودش که نیست
بله جنگجوها برای مدت طولانی در یک محل نمیمونن
اونها به جایی میرن که جنگ هم اونجاست. اما این واقعا شرم اوره
امیدوار بودم سولهی با دائجو ازدواج کنه
پدر،این موضوع دیگه تموم شده است
منظورت چیه؟
تو با سولهی در این مورد حرف زدی؟
بله،اون دیگه مسئله ازدواجو مطرح نمیکنه
چی؟ چرا نه؟
تا زمانی که برادرم پادشاه بکجه ست. منم ماجین رو
دشمن خودمون میدونم پدر
من هیچوقت با کسی که دشمن خونوادمه ازدواج نمیکنم
عجب شانسی رو از دست دادی
دیوونه شدی؟
ما هیچ ارتباطی با بکجه نداریم
این حسیه که من و پدرت
و دو برادرت داریم
چرا همه چیو سخت میکنی؟
درسته،دائجو
تو عروسی ژنرال وانگ حس کردیم
فراموش کن کیون هوون برادرته
درسته،حواستو جمع کن،دائجو
سولهی بیچاره
اون باید دلش شکسته باشه
اون خیلی شیفته توئه دائه جو
... کی میخوان برگردن
اعلیحضرت در گئوم سونگه
اون برای یک جنگ دیگه اماده میشه
از دست دادن چوریونگ و جیکریونگ براش سنگین تموم شده
اون میخواد با پس گرفتن گئوم سونگ تلافی کنه
کی این جنگ ها تموم میشه؟
درسته،شوهرم و پسرانم تو جنگ هستن
زندگی شون به خطر میفته
این کار چه نیازی به حضور خود
اون میخواد خشمشو نشون بده
در واقع اون از پدرش خیلی عصبانیه
بله،شنیدم جنگ سختی بوده و اگه پدرشون
کمک کرده بودن شکست نمیخوردیم
استخراج کننده زیرنویس محمد رضا
راه نجاتو نشون میده
چه طور میتونم بهش برسم؟
چیزی رو نشون نمیده
دانایی گذشته شو بدست بیاره
وانگ گان رفته؟
به چول وون ببره
چوریونگ و جیک ریونگو ترک کرده
سولهی هم رفته؟
ما صداقتشو
این تصمیم درسته
...من خیلی میترسم
شخص اعلیحضرت داره؟